همیشه این وقت سال که نزدیک به سال جدیدیم احساس تنهاییام شدت میگیرد. یکجور حس گنگ. الان هم همین حس رو دارم. برای همین لاک زردم را برداشتم و سعی کردم به بهترین نحو لاک بزنم یک پروسه دوساعته زمان برد، اما بد نشد ولی من توقعم این بود در حد ناخنهای کاشت شده و جینگول مینگول شده دربیاد که درنیومد. امشب قورمه سبزی داریم و بوی آن همه خانه را گرفته. دوشاخه گل برای بابا خریدیم. خواهرم موهایش را صاف کرده دیشب با هم دعوا کردیم و اون سهراه برق رو گرفت چون خودش خریده و نذاشت من گوشیم رو شارژ کنم. البته ده دقیقه بعدش گذاشت. امروز هم با برادرم سر هزار تومان دعوا کردیم. راستش را بخواهی من این دعواهارا دوست دارم. قصد دارم هزارتومانش را ندهم تا دلم خنک شود. مادرم توی یک ظرف سفالی سرکه ریخته و الان تمام سرکهها پریده. من یک دست لباس خوشگل دارم که قصد دارم برای سال تحویل بپوشم. از دیشب آیدا را ندیدم و به جاش خواهرم یک فیلم یک دقیقه و بیست ثانیهای فرستاده که فکر کنم هزار بار دیدهام تا الان. برایم جالب است و دلم میخواهد تمام حرکاتش را آنالیز کنم. هربار که فیلم را میبینم هیجان زده میشوم و میخواهم با همه دربارهاش حرف بزنم ولی اعضای خانه دیگر خسته شدهاند و میگویند حرفهایم تکراری است در همین لحظه آیدا اینها آمدند خانه ما و من مجبورم بروم.
درباره این سایت